گاهی خسته میشوم...
از زن بودنم...
از زن بودنم در این حوالی...
کمی ازادی میخواهم...
میخواهم نفس بکشم...
نه اینکه بخواهم گره روسریم را شل کنم...نه...
روحم اسیر شده در باورهای پوج...
میخواهم رها شوم...
مرد ایرانی!
از اینهمه مراقبت از خودم خسته ام...
کمی تو مواظبم باش...
نگرانم باش...
برادرانه...
دلم میخواهد از خیابان نترسم...
از تنهایی بیرون رفتن...
از صدای بوق ماشین ها...
از کوجه های خلوت...
از سنگ تهمت...
از نگاه ناپاک...
دلم لک زده برای ازادی...
ازادی از جشمهای بد...
کمی باور...
و فرار از قضاوت...
میخواهم اگر ب جیز خنده داری برخورد کردم کمی بخندم...
بخندم... ولی کسی ب نجابتم شکی نکند...
گاهی کمی با دیگران مهربان باشم...
ولی عفت و ابرویم زیر سوال نرود...
میخواهم راه بروم ... بدوم...و نفس بکشم...
بدون ترس... بدون نگرانی...
و بدون اینکه با انگشت نشان داده شوم...
من یک بانوی ایرانی ام...
دلم کمی رهایی میخواهد...
مرد ایرانی...
مرد باش...
برادرم باش...
نظرات شما عزیزان:
karam 
ساعت10:26---31 ارديبهشت 1394
خیلی قشنگن پاسخ:ممنون اقا کرم
|